اسید پاشی

باده از شراب خالی جای آن اسید پر شد
هر صدای مردی آمد دخترک ندید هول شد
قلب از احساس شکست و عاطفه انگار که ننگ شد
زندگی در این زمین بر هرچه زیباگونه تنگ شد
(( دلنویسه کیوان لاجوردی ))



برچسب‌ها:
[ 2 / 8 / 1393برچسب:کیوان, ] [ 2 قبل از ظهر ] [ كيوان ]
[ ]

فرهنگ از دست رفته

میخوام واستون یه داستانی رو تعریف کنم این داستان گرچه از فکر خودمه اما شاید خونده بشه شایدم خونده نشه شایدم بگین برو بابا دلش خوشه الان واسمون داستان نویسم شده...... یه روزگاری بود یه خانواده ایرانی بخاطر شغل مرد خانواده مهاجرت کردن به کشور انگلستان این خانواده خیلی کوچیک بودن فقط یه زن و شوهر همراه با یه دختر 7 ساله سالها گذشت و گذشت تا دختر بزرگ شد و به سن 21 سالگی رسید یه روز یه پسر انگلیسی از دختر خوشش اومد و به دختر گفت که میخوام باهات در رابطه باشم دختر اصلا مذهبی نبود اما به پسر گفت تنها راه با هم بودنمون ازدواجه چون این تو فرهنگ ما ایرانی ها نیست موقع خواستگاری هم اگر دوست داشتی حتما باید با خانوادت بیای به منزلمون و آدرس خونشو داد و رفت چند روز بعد پسر همراه با خانوادش به منزل دختر برای خواستگاری رفتن پدر دختر رو کرد به پسر و گفت که شنیدم از تنها دخترم از نفسم از زندگیم خوشت اومده میخوام یه سوال ازت بپرسم و میخوام صادقانه جوابمو بدی .. پسر : باشه... پدر : میخوام بگم چی داری؟؟؟.... پسر: همه چیز واسه یه زندگی خوب برای دخترتون خونه..اتومبیل .. کار با درآمد مکفی و خوب ....پدر: منظورم اینچیزا نبود منظورم فرهنگ خانوادگی و فرهنگ کشورتون بود.... پسر گفت: چی مد نظرتونه منظورتون چیه؟؟...پدر گفت: مثلا ما ایرانیا به فرهنگ چند هزار سالمون افتخار میکنیم به منشور کوروش کبیر به انسانیت والا به آریایی بودن به در کنار هم بودن....حالا شما انگلیسیا چی دارین؟؟ پسر مکثی کرد و گفت شرمنده اما ما فقط استعمارگر بودیم فقط خواستیم و تصرف کردیم فقط چه محسوس چه غیر محسوس کشتیمو غارت کردیم کشورهارو ....پدر رو به پسر کرد و گفت دقیقا منظورم همین بود و فقط دختر یکی یدونمو به یکی از خودمون میدم به کسی که پشتش باشه پناهش باشه مثل یه ایرانی
سالها گذشت و دختر ازدواج نکرد تا 10 سال از اون موضوع میگذشت پسر دختر رو هر روز تو این همه سال میدیداما چیزی برای داشتن نداشت که بخواد به دختر برسه تا اینکه خبرهایی از داخل ایران به گوش میرسید از اسید پاشی به دختران و زنان ... از از بین بردن زیبایی و کل زندگی دختران به دست هموطنانشون....پسر این خبرها رو شنید و به اصرار خودش بار دیگه با خانوادش به خواستگاری دختر رفت اینبار پدر دختر رو به پسر کرد و گفت ببینم چی از فرهنگ به دست آوردی که خودتو لایق زندگی با دخترم میدونی ...پسر رو به پدر دختر کرد و با یه اعتماد به نفس عجیب گفت : تو فرهنگ ما نه اصلا ولی این چند روزه چیزهایی از کشورتون با اون همه فرهنگی که بهش افتخار میکردین شنیدم که باعث شد الان اینجا پیشتون باشم شما افرادی رو که میگفتین پشتیبان میتونن باشن الان تو ایران دارن به دخترا و زنا صدمه میزنن ...نه من چیزی بدست نیاوردم... شما ایرانی ها خیلی چیزها از دست دادین...غیرتتون...با هم بودنتون....فرهنگ چند هزار ساله خودتون.....(( نوشته کیوان لاجوردی ))



برچسب‌ها:
[ 2 / 8 / 1393برچسب:کیوان, ] [ 2 قبل از ظهر ] [ كيوان ]
[ ]