خورشید
نخون از ریتم آزادی نخون از غصه با شادی
نزن دل رو به دریایی که هیچوقت توش نیفتادی
نتاب بر سر من خورشید مگه منو به یاد داری
که تو سوز زمستونا دلم گرمه به ناچاری
از اونجایی که تو گرمی من از سرما نمیترسم
خودم آخر این راهم با این سرما نمیلرزم
اگه لرزه به اندامم بیفته سخت میمیرم
خیالت تخت تو خورشیدی بجز تو دست نمیگیرم
بجز تو دست نمیگیرم
(( دلنویسه کیوان لاجوردی ))
برچسبها: